جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#

جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#


رد اشک روی گونه اش بود. کل دیشب رو داشت گریه میکرد. دستی روی گونش کشیدم . نمیتونستم بیخیال این چهره ی کیوت بشم. دوست داشتم ساعت ها بهش زول بزنم . بالاخره با هزارتا بدبختی ازش دل کندم و رفتم پایین صورتم رو شستم که معلوم نباشه دیشب گریه کردم.

مانلی: صبح بخیر
ات: صبح بخیر
مانلی: قهوه میخوری یا چایی
ات: سوال پرسیدن داره معلومه که چایی
هوسوک: سلام دخترا صبحتون بخیر
مانلی: سلام
یونگی: جیمین هنوز بیدار نشدا
ویو جیمین
جیمین: تاحالا بهت گفته بودم که چقدر دوست دارم
ات: امم نگفتی
جیمین: از این دریا که روبرومونه بیشتر
ات: منم خیلی دوست دارم

نزدیکش شدم که ببوسمش که ات یهو بلند شد و سمت دریا رفت و زیر لب گفت بلند شو . هوا داشت طوفان میشد

ات: بلند شو بقیه منتظرن
جیمین: چی ؟

یهو احساس کردم خیس شدم که . بلند شدم و نفس نفس میزدم

ات: بلند شو دیگه تو خواب داشتی حرف میزدی بیدار نشدی اب ریختم روت ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید.
دیدگاه ها (۱۸)

جیمین فیک زندگی پارت ۴۶#

جیمین فیک زندگی پارت ۴۷#

جیمین فیک زندگی پارت ۴۴#

جیمین فیک زندگی پارت ۴۳#

جیمین فیک زندگی پارت ۸۰#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط